بچه هاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا....
شاید ما دوباره چند هفته ای نباشیم واس همین 3و4 تا مطلب گذاشتیم....
خداحافظ به امید دیدار....
همان روزی که فرزندم بشد وارد به دانشگاه
برآمد از درون سینه ام از غصّه وغم آه
بشد دانشجوی آزاد ومن دربند وبیچاره
چرا که نیک می دانم هزینه ساز و سرباره
از این پس الوداعی بایدم با خنده و شادی
و با هر چه پس انداز و حقوق و پول و آزادی
شروع گردید دوران ریاضت ، سختی و حرمان
هرآن چیزی بنا کردم بشد درلحظه ای ویران
زدم چوب حراج بر فرش و تخت و تی وی رنگی
همه چیزم بشد قربانی این کار فرهنگی
به خون دل نمودم جور، پول ثبت نام او
حدیث و داستان و قصّه بود، موضوع وام او
از آن ترسم که تا پایان تحصیلات فرزندم
وتاگیرد لیسانس خویش این دردانه دلبندم
نه سقفی روی سر باشد نه فرشی زیر پای من
به جای خانه گردد محبس و زندان سرای من
شود او فارغ التحصیل و ساقط گردد از من حال
شود« جاوید» دراو حسرت شغل و زمن هم مال
سلامممممممممممممممممممممممممممم....
بازم ما اومدیم ولی بازم دیر کردیم خب خودتونم میدونید که امتحانا شروع شده بود هم شما وقت نداشتید هم ما...
ولی بازم مارو ببخشیددددددددددددددددددددددددددددددد...
همچنین از کسانی که مارو فراموش نکرده بودن و بازم بهمون سر میزدن و نظر میدادن هم تشکر میکنیم...
قول نمیدیم ولی اگه تونستیم مطلب میذاریم....