نویسنده های کوچولو

به یاد دوران بچگی

نویسنده های کوچولو

به یاد دوران بچگی

داستان کوتاه : پیرمرد عاشق

  پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب

دید.عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.

پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: «باید ازت

عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه.»

پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.

پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.

زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم.

نمی خواهم دیر شود!

پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم.

پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد!

حتی مرا هم نمی شناسد!

پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز

صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟

پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است...!

یک حرکت زیبا

چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند. اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند. آنها به استاد گفتند: « ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم، به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم.».....استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها روز بعد بیایند و امتحان بدهند. چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه امتحانی را داد و از آنها خواست که شروع کنند....آنها به اولین مسأله نگاه کردند که 5 نمره داشت. سوال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند.....سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتیازی پشت ورقه پاسخ بدهند که سوال این بود: « کدام لاستیک پنچر شده بود؟»....!!!

داستان جالب یک دونده

از مشهد تا سکوی جهان؛

رفتم سربازی، هنوز ۴۵ روز نگذشته بود، که دلم برای خانواده ام تنگ شد.

اما مرخصی ندادن، منم بدون مرخصی و پای پیاده، از مشهد تا طرقبه (۱۸ کیلومتر) دویدم و بعد از دیدن خانواده، دوباره از طرقبه تا مشهد را دویدم و رفتم پادگان …

پادگان، که رسیدم دیدم گروهبان متوجه غیبت من و چند نفر دیگه شده، که همه رو به خط کرد و گفت دور پادگان رو باید بدوید …

شروع به دویدن که کردیم بعد از 1000 متر سرباز های دیگه خسته شدند، اما من دور کامل دویدم و ایستادم…!

فرمانده ی گروهان که دویدن من رو ندیده بود، گفت مگه نگفتم دور کامل باید بدوی؟

گفتم دویدم قربان …

گفت فضولی موقوف. .!

دوباره باید بدوی…!

خلاصه، دو دور دیگه به مسافت 8 کیلومتر دویدم و سر حال، جلوی فرمانده ایستادم و همین باعث شد مسیر زندگی ام تغییر کند…!

یک روز، من رو با یک جیپ ارتشی به میدان سعد آباد مشهد بردند، برای مسابقه…

رییس تربیت بدنی تا من رو دید، گفت:

  چرا کفش و لباس ورزشی نپوشیدی؟

گفتم:

ندارم …!

گفت:

خوب برو سر خط الان مسابقه شروع می شه ببینم چند مرده حلاجی؟

خلاصه با پوتین و لباس سربازی دویدم و دور اخر همه داد می زدن باریکلا سرباز …

برنده که شدم دیدم همه می گن سرباز رکورد ایران رو شکستی …!

من اون روز با پوتین و لباس سربازی رکورد ایران رو شکستم و بهم کاپ نقره ای دادن…!

خبر رکورد شکنی من خیلی زود، به مرکز رسید و بهم امریه دادن تا برم تهران …

با اتوبوس به تهران رفتم و پرسان پرسان، خودم رو به دژبانی مرکز رسوندم و با فرمانده ی لشگر که روبرو شدم، گفت:

تو همون سربازی هستی که با پوتین رکورد شکستی؟

گفتم:

بله قربان …

گفت:

چرا این قدر دیر امدی و سریع من رو سوار ماشین کردند و به استادیوم امجدیه بردن، که قرار بود مسابقه بزرگی انجام بشه …!

مسابقه ی دوی ۵۰۰۰ متر بود و من کفش و لباسی رو که رییس تربیت بدنی مشهد داده بود، پوشیدم و رفتم لب خط…!

یک دفعه صدای تیری شنیدم و هراسناک این طرف اون طرف رو نگاه کردم ببینم چه خبره؟ که دیدم رییس تربیت بدنی با عصبانیت می گه چرا نمیدوی؟

بدو. .!

من نگاه کردم، دیدم، که اون 17 نفر دیگه، مسافتی از من دور شدن و من تازه فهمیدم، که صدای شلیک تیر برای اغاز مسابقه بوده و من چون در مشهد فقط با صدای حاضر رو) مسابقه رو شروع می کردم اینجا هم منتظر همون کلمه بودم، نه صدای تیر …

خلاصه شروع کردم به دویدن و یه عده هم من رو هو می کردن و می گفتن:

مشهدی تو از اخر اولی …!

دور سوم رو که دویدم تازه به نفر اخر رسیدم و تازه گرم شده بودم …!

در دور بعد متوجه شدم، که نفر چهارم هستم و با خودم گفتم:

خدا رو شکر لااقل چهارم می شم…!

سه دور تا اخر مسابقه مانده بود، که دیدم فقط یک نفر با فاصله از من جلوتره…!

دور اخر خودم رو به پشت سرش رسوندم…

به خط پایان نزدیک می شدیم که جلو زدم و اول شدم …!

باز هم رکورد ایران رو شکسته بودم و از عزیز منفرد، که سال ها قهرمان ایران بود جلو زده بودم…!

این ها حرف های استاد علی باغبان باشی، قهرمان دوی ایران است، که۲۹ سال متوالی بدون حتی یک باخت، مقام نخست مسابقات را در ایران داراست و جالب است، بدانید که تا به حال این رکورد در هیچ رشته ی ورزشی در دنیا شکسته نشده…!

باغبان باشی ۲۱۹ مدال اسیایی و جهانی دارد و در 8 مسابقه ی المپیک شرکت کرده و اول شده!

غلط نامه

سه پایه: 3 تا آدم با حال که همیشه پایه هر حرکتی هستند 

وانت: اینترنت آزاد و بدون فیلتر 

اسلواکی: نرم و خرامان گام برداشتن 

نیکوتین: نوجوانی خوش سیرت 

نلسون ماندلا: نلسون اون وسط گیر کرده  

ورساچه: به ترکی، اون ساک رو بده 

Johnnie Walker: جنایتکاری که به قدم زدن علاقه دارد 

هنگام: پا مرغی 

کته ماست: این گربه مال ماست 

کره گیاهی: فرزند یک وجترین 

Saturday: روز جهانی ساطور 

Gladiator: یه جورایی خوشحالیا 

کراچی: پس تکلیف ناشنوایان چه میشود! 

یک کلاغ چهل کلاغ: نبردی نا جوانمردانه بین کلاغ­ها 

تو کتش نمیره: گربش خیلی تنگه 

Indeed: این یارو شاهده 

تهرانی: تکه های هلوی باقیمانده ته آبمیوه 

Hot Spot: به اصفهانی، پات داغه 

شهاب حسینی: شهابی که شبهای محرم در آسمان دیده میشود 

Miscategories: مسابقات جهانی که هر ساله برای انتخاب بهترین بانوی آشپزکه در پخت کته گراز(نوعی غذای شمالی) تبحر دارد برگزار میشود 

نخاله: خاله نیست، احتمالا عمه یا اقوام دیگر 

Medical: مهدی جان یک تماس با من بگیر لطفا 

Category: این گربه کدوم گوریه؟ 

هرزه: فرقی ندارد. ز ذ ظ ض 

طفلکی: این بچه ماله کیه؟ 

تراکتور: بازیگری که سر صحنه بسیار گند میزند 

Morphine: باید بیشتر فین کنی 

سوگند: بسیار مزخرف، خیلی بد 

Keyboard: چه کسی برنده شده 

MissCall: دختر نا بالغ را گویند – به ترکی، واحد وزنی طلا و زعفران را گویند 

بالماسکه: اون بال ماله ماست که!! 

پرتره: صفتی که برتری چیزی به چیز دیگر را میرساند. مثلا: این لیوان آب از اون یکی پرتره 

Already: گند زدی به همش رفت 

میدان: ظرف نگهداری شراب و دیگر مشروبات الکلی 

کورتاژ: پودر لباسشویی مخصوص نابینایان 

Pitza: زنی که فقط بچه های در پیت و بدرد نخور میزاید 

مارادونا: برای ما دویدن خوب نیست 

Suspecious: به اصفهانی، ساس از بقیه حشرات جلوتر است 

Johnnie Dep: قاتل افسرده 

Acer: ای آقا ..... 

سیمین: نیم ساعت 

آرمیتاژ: پودر لباسشویی مخصوص سربازان ارتش 

هندوستان: طرفداران مرغ 

مشروبات: روبات ساخت مشهد 
  

 

چرا انقدر نگرانید؟ ...!!!

 

فقط دو چیز وجود داره که نگرانش باشی:   

اینکه سالمی یا مریض.   

اگر سالم هستی، دیگه چیزی نمونده که نگرانش باشی؛ 

 

 اما اگه مریضی، فقط دو چیز وجود داره که نگرانش باشی: 

 

 اینکه دست آخر خوب می شی یا میمیری. 

 

 اگه خوب شدی که دیگه چیزی برای نگرانی باقی نمی مونه؛ 

 

 اما اگه بمیری، دو چیز وجود داره که نگرانش باشی:  

 

اینکه به بهشت بری یا به... جهنم.  

 

اگر به بهشت بری، چیزی برای نگرانی وجود نداره؛ 

 

 ولی اگه به جهنم بری، اون قدر مشغول احوالپرسی با دوستان قدیمی می شی که وقتی 

 

 برای نگرانی نداری پس در واقع هیچ وقت هیچ 

 
چیز برای نگرانی وجود نداره. 


دکتر علی شریعتی

پ ن پ های ما دو تا

اینم پ ن پ هایی که ما ازشون لذت می بریم: 

 

 

 

 

 

- رفتیم غار علیصدر. به رفیقم خفاش نشون دادم. میگه وای خفاشه! پــ نه پـــ بتمن بود. اجاره خونه گرونه اینجا سکونت دارن فعلا!!! 



 - به یارو راننده میگم: آقا اگه میشه یکم سریعتر. الان هواپیما میپره... میگه: بسلامتی مسافرین؟

... پــ نه پـــ... فندک هواپیما دیشب دستم جامونده، میرم بدم به رانندش! 

 

 

 


- رفتم بالای برج میخواستم خودمو بندازم پایین یارو میگه میخوای خودکشی کنی؟ میگم پــــ نه پــــــ اومدم ببینم

سرعت صفر تا صدم از این بالا تا پایین چقدر میشه، بجای پروژه بدم دانشگاه.




- رفیقم میگه اگه با گوشی برم تو اینترنت از شارژم کم میشه؟ پـــ نه پـــ از ذخیره ارزی کشورهای عضو اپک کم میشه.

 

 - به اپراتور اداره میگم لطفا شماره فلانی رو برام بگیر. میگه گرفتم وصل کنم؟ ... پـــ نه پـــ فوت کن, قطع کن

 

 

 - یارو اومده می بینه همکارم توی اتاق نیست باز می پرسه خانم فلانی نیست؟ پـــ نه پـــ هستن. افتادن پشت اون کمد. با خط کش بزن در بیاد.

 

 

- مگس کش دستمه. مامانم میگه میخوای مگسا رو بکشی؟ میگم پـــ نه پــــــ میخوام رهبری ارکسترشون رو بکنم سمفونی بتهوون بزنن!

 

 

 - حواسم نبود با صورت رفتم تو در، میگه ندیدیش؟ میگم پـــ نه پــــــ من دارکوبم می خوام با منقار یه سوراخ برا خودم باز کنم برم تو.



ما یعنی نداو نگار

سلام  

  

چطورین؟ 

  

خوبین؟   

من (ندا) و نگار یه جورایی مدیر این سایتیم 

 

 ولی  

 

این سایت  مال  همه اس. 

  

اگه به سایتمون سر زدینُ به دوست و  

 

آشناهاتون هم بگید  

 

بیان و لذت ببرن  

 

 

خوشحال میشیم.

سلام...

  سلامی چو بوی خوش آشنایی 

  

 بدان مردم دیده روشنایی 

  

  درودی چو نور دل پارسایان 

 

 

 بدان شمع خلوتگه پارسایی...