شعر
برایم شعر بفرست
حتی شعرهایی که
عاشقان دیگرت
برای تو می گویند؛
می خواهم بدانم:
دیگران که دچار تو میشوند،
تا کجای شعر پیش میروند؟!
تا کجای عشق؟!
تا کجای جاده ای که من؛
در انتهای آن ایستاده ام...!
برایم شعر بفرست
حتی شعرهایی که
عاشقان دیگرت
برای تو می گویند؛
می خواهم بدانم:
دیگران که دچار تو میشوند،
تا کجای شعر پیش میروند؟!
تا کجای عشق؟!
تا کجای جاده ای که من؛
در انتهای آن ایستاده ام...!
غافلی از حالِ دل
ترسم که این ویرانه را
دیگران بی صاحب انگارند
و تعمیرش کنند
مادر .. بی تو تنها و غریبم
اتاق خالی ام بی تو چه سرده
مادر مادر خوب و قشنگم
بدون تو دل من پر درده
فضای خونه بی بوی تو هیچه
صدای تو هنوز اینجا می پیچه
مادر …
شبا با صدای لالایی های تو
خوابیدم
لالایی مادرم حالا نوبت توست
تو بخواب امیدم
دوستت دارمها را نگه میداری برای روز مبادا،
دلم تنگ شدهها را، عاشقتمها را
این جملهها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمیکنی
باید آدمش پیدا شود
باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!
سِنه ات که بالا میرود کلی دوستت دارم پیشت مانده ،کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکردهای و روی هم تلنبار شدهاند!
فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمیتوانی با خودت بِکشیاش…
شروع میکنی به خرج کردنشان!
توی میهمانی اگرنگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی
توی رقص اگرپابهپایت آمد ,اگر هوایت را داشت ,اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند,
توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد
در سفر اگر شوخ وشنگ بود, اگر مدام به خندهات انداخت و اگر منظرههای قشنگ را نشانت داد
برای یکی یک دوستت دارم خرج میکنی ,برا ی یکی یک دلم برایت تنگ میشود خرج میکنی! یک چقدر زیبایی, یک با من میمانی؟
بعد میبینی آدمهافاصله میگیرند متهمت میکنند به هیزی… به مخزدن به اعتماد آدمها
سواستفاده کردن به پیری و معرکهگیری…
اما بگذار به سن توبرسند
بگذار صندوقچهشان لبریز شود, آنوقت حال امروز تو را میفهمند,بدون اینکه تو را به یاد بیاورند
غریب است دوست داشتن
و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...
وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد
و نفسها و صدا ونگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛
به بازیش میگیریم هر چه او عاشقتر، ما سرخوشتر، هر چه او دل نازکتر، ما بی رحم تر.
تقصیر از ما نیست
تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند
خدارا نشانم دهیدنمی یابمش.گوشم پرشده ازشیون وآه.کدامین را برگزینم؟ مرگ وآرامش یا ماندن وتنهایی؟خسته ام خسته.کاش شنیده میشدم....یکبار...فقط یکبار...آنگاه جهان دیگرجای ترسناکی نبود.
دشمن شدند اما همه ازعشق خواندند
امشب یتیمان را به درگاه فلک راه ندادند
تنها مرا دردی چنان جانکاه دادند
ای کاش مرا ازروزگارسهمی دگربود
با مردم افلاکی وصاحب سخن بود
ای کاش مرا راهی به سوی عشق می بود
تا بینهایت تاخدا تا انتها بود
آیا تو هم هیچکسی؟....
به هیچکس نگو.....مبادارسوایم کنند...
عشق اگرباتوبیایدبه پرستاری من
شب هجران نکند قصد دل آزاری من
روزگاری که جنون رونق بازارم بود
تونبودی که بیایی به خریداری من
برگ پاییزی ام و خسته دل ازبادخزان
باغبان نیزنیامدپی دلداری من
آنکس که میگفت دوستم دارد عاشقی نبودکه به شوق من آمده باشد،
رهگذری بودکه برروی برگهای پاییزی راه می رفت وصدای خش خش برگها...
همان آوازی بودکه من گمان میکردم می گوید دوستم دارد.
چقدرشوراست طعم نبودنت
بی تو ولی مرغک دل میل چمن نمیکند.
الا ای مرغ طوفانی بیاورباده مصری
که دل میل قفس داردروبه سمن نمیکند.
دیگرمهم نیست ....دوست داشتن یا نداشتن....رفتن یا نرفتن...
آنچه مهم است کشداربودن رخوتناک حسیست که دیگرتورا به واکنش نمیکشاند.
درآن لحظه...درسکوت فقط نگاه میکنی و نگاه می کنی و نگاه....
مرادماوصل را،مرید بی مثل را به حجله می نشاندوقصدسفرنمیکند
مرا به من نظاره کن، به سوی من اشاره کن لب ازلبم توبرنگیر،دلم بهانه میکند
بیا نسیم وصل را به کوی دل نظاره کن به صد اشاره این صنم باتوچه ها که میکند
تادیروز...فکرمی کردم یک آئینه شکسته ام...اما امروز ازیک لنگ چه انتظارمی رود درکوچه پس کوچه های طولانی.
امشب تمام عشق من تنهایی توست
امشب تمام درد من بی دردی توست
امشب دوچشم من پرازرنگ جنون است
امشب سکوت قلب من آئینه گون است
یادش بخیر آن عشق مهتابی عیان شد
دیوانه گشتم عشق من بی همزبان شد
شایددری باشد به روی آبی عشق
اما نمیدانم چرا آن درنهان شد؟
امشب سبوی خالیم سوداگرفته است
درجای جای درد هایت جا گرفته است
امشب شبم رنگی به دور ازوهم دارد
با یاد تو این دل فقط یک زخم دارد
امشب بیا ای اشک بامن یاوری کن
یک شب برای قلب من تومادری کن
امشب تمام بودنم را یاد عزیزت زیرو روکرد
آبی ترین وقت زمین را چشمم برایت آرزو کرد
دلم برای خودم می سوزه.خوش به حال دیوونه ها.
فراموش کردن کسانی که حتی...
لحظه ای گذرا ازقلبمان عبورمیکنند
تو که دیریست دراین دیارماوایی داری.........
توهم شاید نمیدانی چه احساسی به من داری
به من چیزی بگو ازعشق ازاین حالی که من دارم
من ازاحساس شک کردن به احساس تو بیزارم
گریزی جز شکستن نیست منم مثل تو میدونم
نگوبایدگریخت ازعشق نه میتونی نه میتونم
چشم مپوشان....این مرده همانست که بیمارتو بود.
یادته عشق اون روزها یادته اون همه دیوونگی ها یادته
تو میگفتی که گناه مقدسه اول وآخرهرعشق هوسه
آدما آخ آدمای روزگار چی میمونه ازشماها یادگار
دیگه ازبگومگوخسنه شدم من ازاون قلب دوروخسته شدم
نمی خوای بمونی توی این خونه چشم تو دنبال چشمای اونه
همه ی حرفای تویه بهونه است اون جهنمی که میگن این خونه است.
به تهیدستی ام نگاه نکن
ببین...
تورا دارم.
چقدرشوراست طعم نبودنت
بودن کسی وسپس نبودنش
تنها عادت می کنم
اما فراموش ...هرگز
هرکجا رنجیدم........خندیدم.
فکرکردند...درد ندارد
محکمتر زدند.