قلم کوچک من

شعرها ، داستان ها و نوشته های من

قلم کوچک من

شعرها ، داستان ها و نوشته های من

عزیز زهرا (س)

اولا پوزش می خواهم که خیلی وقت است به وبلاگ سر نزدم اما یک خبر خوش 


دارم ، یک شعر تازه !!!!!!!!!!!!!!!!!!

عزیز زهرا (س)

ماهمه چشم به راهتیم            عاشق یک نگاهتیم


منتظرت می مانیم به یاد تو می خوانیم


بیا عزیز دل ها  بیا عزیز زهرا (س)


نگاهی ام بکن  به ما  خیلی عزیزی به خدا


یک روزی از همین روز ها  یک عید خیلی با صفا


بهش می گند یه نیمه،نیمه ی شعبان نیمه ای که می مونه برا مسلمان

به مناسبت تولد پیامبر ، تولد امام جعفر صادق و هفته ی وحدت

 میلاد با سعادت خاتم الانبیاء ، 


پیامبر 


رحمت ، محمد مصطفی و فرزند 


عزیزشان


صادق آل محمد ، امام جعفر صادق و 


هفته ی وحدت بر شما مبارک باد ./ 

به مناسبت اربعینی که چهل روز است زینب را سیاه پوش کرده


خواهرش بر سینه و بر سرزنان


رفت تا گیرد برادر را عنان


سیل اشکش بست برشه، راه را


دود آهش کرد حیران شاه را


در قفای شاه رفتی هر زمان


بانک مهلا مهلااش بر آسمان


کای سوار سرگران کم کن شتاب


جان من لختی سبکتر زن رکاب


تا ببوسم آن رخ دلجوی تو


تا ببویم آن شکنج موی تو


شه سراپا گرم شوق و مست ناز


گوشه چشمی به آن سو کرد باز


دید مشکین مویی از جنس زنان


بر فلک دستی و دستی بر عنان


زن مگو مرد آفرین روزگار


زن مگو بنت‌الجلال اخت الوقار


زن مگو خاک درش نقش جبین


زن مگو، دست خدا در آستین


باز دل بر عقل می‌گیرد عنان


اهل دل را آتش اندر جان زنان


می‌دراند پرده، اهل راز را


می‌زند با ما مخالف ساز را


پنجه اندر جامه جان می‌برد


صبر و طاقت را گریبان می‌درد


هر زمان هنگامه‌ای سر می‌کند


گر کنم منعش، فزونتر می‌کند


اندرین مطلب عنان از من گرفت


من ازو گوش، او زبان از من گرفت


می کند مستی به آواز بلند


کاین قدر در پرده مطلب تا به چند


سر خوش از صهبای آگاهی شدم


دیگر اینجا زینب اللهی شدم


مدعی گو کم کن این افسانه را


پند بی‌حاصل مده دیوانه را


کار عاقل رازها بنهفتن است


کار دیوانه پریشان گفتن است


خشت بر دریا زدن بی‌حاصل است


مشت بر سندان نه کار عاقل است


لیکن اندر مشرب فرزانگان


همرهی صعب است با دیوانگان


همرهی به، عقل صاحب شرع را


تا ازو جوییم اصل و فرع را


همتی باید قدم در راه زن


صاحب آن، خواه مرد و خواه زن


غیرتی باید به مقصد ره نورد


خانه پرداز جهان چه زن چه مرد


شرط راه آمد نمودن قطع راه


بر سر رهرو چه معجر چه کلاه


 


 


پس ز جان بر خواهر استقبال کرد


تا رخش بوسد، الف را دال کرد


همچو جان خود، در آغوشش کشید


این سخن آهسته بر گوشش کشید


کای عنان گیر من آیا زینبی


یا که آه دردمندان در شبی


پیش پای شوق زنجیری مکن


راه عشق است این عنانگیری مکن


با تو هستم جان خواهر، همسفر


تو به پا این راه کوبی من به سر


خانه سوزان را تو صاحبخانه باش


با زنان در همرهی مردانه باش


جان خواهر در غمم زاری مکن


با صدا بهرم عزاداری مکن


معجر از سر، پرده از رخ وامکن


آفتاب و ماه را رسوا مکن


هست بر من ناگوار و ناپسند


از تو زینب گر صدا گردد بلند


هر چه باشد تو علی را دختری


ماده شیرا کی کم از شیر نری


با زبان زینبی شاه آن چه گفت


با حسینی گوش، زینب می‌شنفت


با حسینی لب هر آنچ او گفت راز


شه به گوش زینبی بشنید باز


گوش عشق آری زبان خواهد ز عشق


فهم عشق آری بیان خواهد ز عشق


با زبان دیگر این آواز نیست


گوش دیگر محرم اسرار نیست


ای سخنگو لحظه‌یی خاموش باش


ای زبان از پای تا سر گوش باش


تا ببینم از سر صدق و صواب


شاه را، زینب چه می‌گوید جواب


گفت زینب در جواب آن شاه را


کای فروزان کرده مهر و ماه را


عشق را، از یک مشیمه زاده‌ایم


لب به یک پستان غم بنهاده‌ایم


تربیت بوده است بر یک دوشمان


پرورش در جیب یک آغوشمان


تا کنیم این راه را مستانه طی


هر دو از یک جام خوردستیم می


هر دو در انجام طاعت کاملیم


هر یکی امر دگر را حاملیم


تو شهادت جستی‌ای سبط رسول


من اسیری را به جان کردم قبول


 


 


گفت ای خواهر چو برگشتی ز راه


هست بیماری مرا در خیمه‌گاه


جان به قربان تن بیمار او


دل فدای ناله‌های زار او


بسته بند غمش، جسم نزار


بسته بند ولایش، صد هزار


در دل شب گر ز دل آهی کند


ناله‌ای گر در سحرگاهی کند


آن مؤسس، این مقرنس طاق راست


زآن مروج، انفس و آفاق راست


جانفشانی را فتاده محتضر


جان ستانی را ستاده منتظر


پرسشی کن حال بیمار مرا


جستجویی کن گرفتار مرا


ز آستین اشکش ز چشمان پاک کن


دور از آن رخساره گرد و خاک کن


با تفقد بر گشا بند دلش


عقده‌ای گر هست در دل بگسلش


گر بود بی‌هوش، باز آرش به هوش


در وحدت اندر آویزش به گوش


آن چه از لوح ضمیرت جلوه کرد


جلو ده بر لوح آن سلطان فرد


هر چه نقش صفحه خاطر مراست


و آن چه ثبت سینه عاطر مراست


جمله را بر سینه‌اش افشانده‌ام


از الف تا یا، به گوشش خوانده‌ام


این ودیعت را پس از من، حامل اوست


بعد من در راه وحدت، کامل اوست


اتحاد ما ندارد حد و حصر


او حسین عهد و من سجاد عصر


من کیم خورشید، او کی آفتاب


در میان، بیماری او شد حجاب


واسطه اندر میان ما تویی


بزم وحدت را نمی‌گنجد دویی


عین هم هستیم ما بی‌کم و کاست


در حقیقت واسطه هم عین ماست


قطب باید، گردش افلاک را


محوری باید سکون خاک را


چشم بر میدان گمار ای هوشمند


چون من افتادم، تو او را کن بلند


کن خبر آن محیی اموات را


ده قیام آن قائم بالذات را


پس وداع خواهر غمدیده کرد


شد روان و خون روان از دیده کرد


ذوالجناح عشقش اندر زیرران


در روش، گامی به دل گامی به جان


گر به ظاهر، گامزن در فرش بود


لیک در باطن، روان در عرش بود


در زمین ار چند بودی ره نورد


لیک سرمه چشم کروبیش کرد


داد جولان و سخن کوتاه شد


دوست را وارد به قربانگاه شد



شعری از عمان سامانی 



دقت کن یک مداد استثنایی باشی

پسرک از پدربزرگش پرسید : پدر بزرگ درباره چه می نویسی؟

پدربزرگ پاسخ داد :

درباره تو پسرم، اما مهمتر از آنچه می نویسم، مدادی است که با آن می نویسم. می خواهم وقتی بزرگ شدی، مثل این مداد بشوی.

پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید:

-اما این هم مثل بقیه مداد هایی است که دیده ام !

پدر بزرگ گفت:

بستگی دارد چطور به آن نگاه کنی، در این مداد پنج صفت هست که اگر به دستشان بیاوری ، برای تمام عمرت با دنیا به آرامش می رسی :

صفت اول:

می توانی کارهای بزرگ کنی، اما هرگز نباید فراموش کنی که دستی وجود دارد که هر حرکت تو را هدایت می کند. اسم این دست خداست، او همیشه باید تو را در مسیر اراده اش حرکت دهد.

صفت دوم:

باید گاهی از آنچه می نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی. این باعث می شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار، نوکش تیز تر می شود (و اثری که از خود به جا می گذارد ظریف تر و باریک تر) پس بدان که باید رنج هایی را تحمل کنی، چرا که این رنج باعث می شود انسان بهتری شوی.

صفت سوم:

مداد همیشه اجازه می دهد برای پاک کردن یک اشتباه، از پاک کن استفاده کنیم. بدان که تصحیح یک کار خطا، کار بدی نیست، در واقع برای اینکه خودت را در مسیر درست نگهداری، مهم است.

صفت چهارم:

چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست، زغالی اهمیت دارد که داخل چوب است. پس همیشه مراقب باش درونت چه خبر است.

و سر انجام پنجمین صفت :

مداد همیشه اثری از خود به جا می گذارد. پس بدان هر کار در زندگی ات می کنی، ردی به جا می گذارد و سعی کن نسبت به هر کار می کنی، هشیار باشی وبدانی چه می کنی

منبع :

وبلاگ پرورشی مدرسه ی نیک دخت

( با اندکی تغییر )

فقط بایک لبخند

آن روز اول مهر بود 

من دور کلاس راه می رفتم و با شاگردان تازه وارد سلام و احوال پرسی می کردم 

ناگهان یکی از آن ها دستش را روی شانه ام فشرد 

برگشتم

لبخند زدم ، اوهم لبخند زد

باهم دوست شدیم 

من فقط با یک لبخند توانستم دوستی بااو را بخرم ، او هم همین طور!!!!!!!!!!

راستی که عجب دوستی عجیبی بود............


17 اردیبهشت ، روز عشق من

دوستان عزیز 


من 17 اردیبهشت به تکلیف می رسم 



خیلی خوش حالم 


از وقتی که  در اختیار من گذاشتید کمال تشکر را دارم

اربعین حسینی

ای گم شدگان حسین ، عبدالله است


گوینده ی لا اله الله است 


هر کس که حدیث دیگری می گوید 


سوگند که او مشرک و اوگم راه است


اربعین حسینی را به همه دوستان تسلیت می گویم

عید غدیر خم (جمله)

1- هرکه من مولای او هستم پس علی مولای اوست.

2- تمام لذت عمرم در این است که مولایم امیرالمومنین است.

3- به عشق نام مولایم نوشتم چه عیدی بهتر از عید غدیر است.

جشن تکلیف

روز 90/8/15 در مدرسه ی ما جشن تکلیف به پا شد.

در دل کوچک من شور و سرور به پا شد.

دلم چو آیینه شد صاف و زلال و زیبا.

دادند به ما هدیه ، چادر نماز زیبا.

نماز ظهر و شب را با نماز صبح خواندم من با سجاده ی زیبا.

در طول شبانه روز ، می خوانم من فقط 17 رکعت ، نه کمتر و نه بیشتر.

می گویم خدا خدایا خدای خوب و زیبا ، قبول کن از ما این 17 رکعت نماز را ای خدای مهربانم.

دوستان ، من الان واقعاً واجبم نشده است و 13 ماه جمادی الثانی یعنی 17 اردیبهشت واقعاً واجبم می شود.

پدر بزرگ

پدربزرگ

دیشب پدربزرگم 
آمدبه خانه ی ما
باز او مرا بغل کرد 
بوسید صورتم را 
***
مادر برای او زود 
یک چای تاره آورد
او خسته بود پایش
انگار درد می کرد
***
با خنده باز ازمن 
پرسید " در چه حالی ؟"
کردم تشکر از او 
گفتم که خوب و عالی
***
در دست پیر او بود 
باز آن عصای زیبا 
خندید و قلقلک داد 
با آن عصا دلم را 
***
شاعر : ناصر کشاورز