نویسنده های کوچولو

به یاد دوران بچگی

نویسنده های کوچولو

به یاد دوران بچگی

سنگتراش

روزی، سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگـانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد.
در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمند تر است، تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان. مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قوی تر می شدم!
در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است.
او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به
خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند.
پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است، و تبدیل به ابری بزرگ شد.
کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بارآرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد.
همان طور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود. نگاهی به پایین انداخت و
سنگتراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است.

نظرات 5 + ارسال نظر
سیامک پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1390 ساعت 23:10 http://www.heloymokriyan.com


صدایی از دور مرار میخواند
دوباره نگاه کن
دوباره نگاه میکنم به آسمان وریزش باران
دوباره نگاه میکنم به تو به من و
زمین را بوسه میزنم هزاران بار
و انگاه تمامیه درها گشوده میشود

ا اتفاقی در دلم افتاده است

محبوبه جمعه 16 دی‌ماه سال 1390 ساعت 21:14 http://anesherlli

بخدا خسته شدم،
میشود قلب مرا عفو کنید؟
و رهایم بکنید،
تا تراویدن از پنجره را درک کنم!؟
تا دلم باز شود؟!
خسته ام درک کنید.
میروم زندگیم را بکنم،
میروم مثل شما،
پی احساس غریبم تا باز،
شاید عاشق بشوم!!




خلیل بخشی زرینکلایی شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 00:10

منا شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:59

سلام آبجیای گلم خوبید؟
خسته نباشید

خیلی قشنگ و پر معنا بود
دستتون درد نکنه

شاهین شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 13:56 http://ShahinSoft.blogsky.com

سلام دوست عزیز
وبلاگ شما رو ثبت کردم و اگه مشکلی چیزی داره یا این که چیز دیگه هس رو باید اضافه کنم لطفا بگید
با تشکر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد