کودک نجوا کرد :خدایا با من حرف بزن
مرغ دریایی آواز خواند و کودک نشنید
سپس کودک فریاد زد :خدایا با من حرف بزن
رعد در آسمان پیچید اما کودک گوش نداد
کودک نگاهی به اطرافش کرد گفت خدایا پس بگذار ببینمت
ستاره ای درخشید ولی کودک توجه ای نکرد
کودک فریاد کرد خدایا اااااااا به من معجزه ای نشان بده
ویک زندگی متولد شد اما کودک نفهمید
کودک با ناامیدی گریست
خدایا با من در ارتباط باش بگذار بدانم اینجایی
بنابراین خدا پایین آمد و کودک را لمس کرد
ولی کودک پروانه را کنار زد و رفـــــــــــت.....
سلام متنتون عالی بود
شما دونفرین؟؟؟
به ما دوتا هم سر بزنید
اره عزیزم..الان میایم .
سلام خیلی قشنگ بود.
نظر لطفته عزیزم
بله موافقیم ما لینکتون میکنیم
حالا دوقلویین یا دوتایین
مادوتاییم عزیزم دوقلو نیستسم
سلام این مطلبتون حرف نداشت.
سلام دوباره
اااااااااااااااااااااااااا.... می دونید دیرو چی شد.... مطلبتون را خوانده بودم رفتم سر زمین اعصاب داغون و این ها... تیرهام بد می رفت و خلاصه شرایط افتضاح بود........بعد یدفعه وقتی داشتم برمی گشتم تا تیر بزنم یه پروانه آمد و یک ذره دورم پرواز کرد و رفت.... یاد مطلبتون افتادم و کلی حال کردم ولی پروانه را نزدم که بره... خیلی خوشکل و نرم بود.... گوگولی در ضمن دماغم هم هنوز داره می خاره... فک کنم به خاطر بهار باشه چون یک کمی هم عطسه می کنم... در کل باید صبر کنم تا تابستان بشه که خوب دیگه چیزی تا تابستان نمانده!
وای واقعا خیلی قشنگ بود تحت تاثیر قرار گرفتم
خوب بود