پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت: «نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی می دهم که بتواند مرا معالجه کند». تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک ندانست. تنها یکی از مردان دانا گفت : که فکر می کند می تواند شاه را معالجه کند.. اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید، شاه معالجه می شود. شاه پیک هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد. آن ها در سرتاسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند. حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد. آن که ثروت داشت، بیمار بود. آن که سالم بود در فقر دست و پا می زد، یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت. یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند. خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند. آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبه ای محقر و فقیرانه رد می شد که شنید یک نفر دارد چیزهایی می گوید. « شکر خدا که کارم را تمام کرده ام. سیر و پر غذا خورده ام و می توانم دراز بکشم و بخوابم! چه چیز دیگری می توانم بخواهم؟» پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند. پیک ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند، اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت!!!.
سلام لطفاً لینکم کنید با نام با این وبلاگ پولدار شوید
خبرم کنید تا بلینکمتون،ضمناً وبلاگت قشنگه
سلام
عجب شانسی داشته....
طفلی
سلام !
خیلی غمگین بود
واقعا هر کسی دردی دارد که هر کسی آن را نمیبیند!
موفق باشی...
کدوم لینکا . . لینکای کنار صفحهههه . . .
جای bia2me عبارت ۰۳۵۱ رو بذار . . اگه منظووورت چیزی دیگ بوود بپرس تا بگم !!!
لطفا بعضی ها ک توهین میکنن و درضمن با نام (مهرداد)نظر میذارن لااقل برن جوابشونو در قسمت هواپیمای جمهوری اسلامی ایران ببینن!!!
سلام
دوست عزیز
شما با افتخار لینک شدید
خیلی زیبا بود
نه اسمش عشق است،نه علاقه،نه حتی عـادت،حماقت محض است! دلتنگ کـسی باشی که دلش با تـو نیست!
واقا حقیقت بود ممنون از مطلب قشنگتون