نویسنده های کوچولو

به یاد دوران بچگی

نویسنده های کوچولو

به یاد دوران بچگی

انیشتین و راننده اش

انیشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه از راننده مورد اطمینان خود کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می کرد بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان شنوندگان حضور داشت بطوریکه به مباحث انیشتین تسلط پیدا کرده بود! یک روز انیشتین در حالی که در راه دانشگاه بود با صدای بلند گفت که خیلی احساس خستگی می کند؟

راننده اش پیشنهاد داد که آنها جایشان را عوض کنند و او جای انیشتین سخنرانی کند چرا که انیشتین تنها در یک دانشگاه استاد بود و در دانشگاهی که سخنرانی داشت کسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانستند او را از راننده اصلی تشخیص دهند. انیشتین قبول کرد، اما در مورد اینکه اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از وی بپرسند او چه می کند، کمی تردید داشت.

به هر حال سخنرانی راننده به نحوی عالی انجام شد ولی تصور انیشتین درست از آب درامد.

دانشجویان در پایان سخنرانی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند. در این حین راننده باهوش گفت: سوالات به قدری ساده هستند که حتی راننده من نیز می تواند به آنها پاسخ دهد. سپس انیشتین از میان حضار برخواست و به راحتی به سوالات پاسخ داد به حدی که باعث شگفتی حضار شد!

 

نظرات 3 + ارسال نظر
نانا شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 19:37

جالب بود اینو یه دفعه سرکلاس گفتم یادته؟؟؟؟

محبوبه دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 16:40 http://anesherlli.blogsky.com

ایمان دارم که قشنگترین عشق، نگاه مهربان خداوند به بندگانش است، پس من تو را به همان نگاه می سپارم و می دانم تا وقتی که پشتت به خدا گرم است تمام هراس های دنیا خنده دار است ...

آرچر دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 19:52

سلام بچه ها
دلم براتون یک ذره شده بود. راستش چند وقت پیش ها آمدم وبتون دیدم مطلب نگذاشتین. منم گفتم می رم چند وقت دیگه می آم. راستی از چهارشنبه تیم ملی تو آنتالیا (به به چه جای باصفایی!!!) مسابقه داره. دعا کنید عین شانگهای گند نزنن! البته در کل امیدی به ریکرو نیست ولی ممکنه تو کامپوند یک اتفاقات خوبی بیفته! اوکی .... بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد