نویسنده های کوچولو

به یاد دوران بچگی

نویسنده های کوچولو

به یاد دوران بچگی

داستان واقعی و تحسین برانگیز **مهر مادری**

وقتی گروه نجات، زن جوان را زیر آوار پیدا کرد که او مرده بود اما کمک رسانان زیر نور چراغ قوه، چیز عجیبی دیدند.

زن با حالتی عجیب به زمین افتاده، زانو زده و حالت بدنش زیر فشار آوار کاملا تغییر یافته بود.

ناجیان تلاش می‌کردند جنازه را بیرون بیاورند که گرمای موجودی ظریف را احساس کردند.

چند ثانیه بعد، سرپرست گروه، دیوانه وار فریاد زد: بیایید، زود بیایید! یک بچه اینجا است. بچه زنده است.

وقتی آوار از روی جنازه مادر کنار رفت دختر سه ماهه‌ای از زیر آن بیرون کشیده شد. نوزاد کاملا سالم و در خواب عمیق بود.

او در خواب شیرینش نمی‌دانست چه فاجعه‌ای وطنش را ویران کرده و مادرش هنگام حفاظت از جگرگوشه خود قربانی شده است.
 
مردم وقتی بچه را بغل کردند، یک تلفن همراه از لباسش به زمین افتاد که روی صفحه شکسته آن این پیام دیده می‌شد:

 

عزیزم، اگر زنده ماندی، هیچ وقت فراموش نکن که مادر با تمامی وجودش دوستت داشت!!

نظرات 3 + ارسال نظر
نینجای چلمبه! پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 14:38

[ بدون نام ] جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:31

آخی عزیزم
واقعا مادر یعنی هین
در یک کلمه فداکار

خیلی قشنگ بود یکم گریم گرفت که اخرش رو خوندم

نازی سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 16:48 http://http:/

ماالانی هاکه معنی مادری رو اصلا نمیدونیم این داستانتون بسیار غمگین بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد