وقتی گروه نجات، زن جوان را زیر آوار پیدا کرد که او مرده بود اما کمک رسانان زیر نور چراغ قوه، چیز عجیبی دیدند.
زن با حالتی عجیب به زمین افتاده، زانو زده و حالت بدنش زیر فشار آوار کاملا تغییر یافته بود.
ناجیان تلاش میکردند جنازه را بیرون بیاورند که گرمای موجودی ظریف را احساس کردند.
چند ثانیه بعد، سرپرست گروه، دیوانه وار فریاد زد: بیایید، زود بیایید! یک بچه اینجا است. بچه زنده است.
وقتی آوار از روی جنازه مادر کنار رفت دختر سه ماههای از زیر آن بیرون کشیده شد. نوزاد کاملا سالم و در خواب عمیق بود.
او در خواب شیرینش نمیدانست چه فاجعهای وطنش را ویران کرده و مادرش هنگام حفاظت از جگرگوشه خود قربانی شده است.
مردم وقتی بچه را بغل کردند، یک تلفن همراه از لباسش به زمین افتاد که روی صفحه شکسته آن این پیام دیده میشد:
عزیزم، اگر زنده ماندی، هیچ وقت فراموش نکن که مادر با تمامی وجودش دوستت داشت!!
آخی عزیزم
واقعا مادر یعنی هین
در یک کلمه فداکار
خیلی قشنگ بود یکم گریم گرفت که اخرش رو خوندم
ماالانی هاکه معنی مادری رو اصلا نمیدونیم این داستانتون بسیار غمگین بود