هر کجا هستم، باشم به درک! من که باید بروم! پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین، مال خودت! من نمی دانم نان خشکی چه کم از مجری سیما دارد! تیپ را باید زد! جور دیگر اما... کار را باید جست. کار باید خود پول. کار باید کم و راحت باشد! فک و فامیل که هیچ... با همه مردم شهر پی کار باید رفت! بهترین چیز اتاقی است که از دسته چک و پول پر است! پول را زیر پل و مرکز شهر باید جست!
شیخی را گفتند : مدتی است که در شهر شلوار کوتاه رایج گردیده و دختران بسیاری این البسه بر تن می کنند. در مذمت شلوار کوتاه چیزی بگو تا دختران از پوشیدنش صرف نظر نمایند. شیخ ما خروشید و گفت:خاموش!!! که شلوار کوتاه را فایده بسیار است و من در مذمتش هیچ نگویم گفتند: یا شیخ ! فایده اش چیست؟؟؟؟ شیخ ما گفت: چون دختران شلوار کوتاه پوشند، پسرها سر به زیر گردند و پایین را بنگرند. چون پایین را بنگرند هم از گزند تیرشیطان در امان مانند هم از شر چاله!
اردیبهشت: شما در این اواخر به این مساله فکر میکنید که زندگی برای شما ارزشی قائل نشده است ارزش وجودی شما به پیشرفت های هر روزه شما نیست بلکه کارهایی است که در مجموع انجام میدهید مهم هستند نه فقط یک کار .شما انسانی کاملا نوع دوست هستید و به همنوعان خودتان بسیار کمک میکنید و این درجه ی فوق العاده بلند است که نصیب هر شخصی نمیشود.مقایسه خود با دیگری و کارهایی که دیگران انجام میدهند کاری کاملا زشت و ناپسند است.سرنوشت را هر کسی در زندگی شخصیاش خودش با تلاش و کوشش میسازد.خود را با دیگران مقایسه نکنید زیرا باعث افسرده شدن شما میشود.
خرداد: به تازگی شخصی وارد زندگی شما شده است که مسیرهای جدیدی از زندگی را به شما نشان میدهد و این مساله شما را به شدت تحت تاثیر قرار داده است به همین دلیل امید دوباره ا به زندگی و اینده خود پیدا کرده اید و دلسردی را که در گذشته در درونتان احساس میکردید از بین رفته است.خبرهای خوب و مسرت بخشی را در روزهای اینده خواهید شنید که روحیه شما را بیش از پیش دگرگون خواهد کرد.بهتر است با همسر یا اعضای خانواده تان صادق تر باشید زیرا اگر حسن و صداقتی که انها از شما میشناختند جای خود را به بی اعتمادی بدهد شما در بسیاری از مراحل زندگی تان شکست میخورید و دیگر مانند سابق حمایت انها را نخواهید داشت.
تیر: به تازگی مسائل جدیدی وارد زندگی شما شده است که شما را به شدت نگران کرده اند اما نگران نباشید زیرا غافلگیریهای شیرینی را سرنوشت برای شما رغم زده است تا به تمایلات درونی خود نائل شوید.شما دلتان میخواهد از صحنه زندگی تان دور شوید و دیگر مسئولیتی را در قبال کسی نداشته باشید اما لازم است بدانید که همین مسئولیتها باعث شده اند که شما انگیرهای برای ادامه زندگی تان داشته باشید و گرنه که شما خیلی وقت پیش از زندگی باز مانده بودید.این مسائل براستی مسائل جزیی هستند زیرا تمام افراد نیز مانند شما دارای مشکل هستند و شما تنها شخصی نیستید که این مشکلات را تجربه میکنید.
مرداد: شما در زندگی امروزتان از همه مسائل روزمرهای که برایتان پیش میاید دلسرد شده اید و دیگر امیدی به ایندهای تازه ندارید اما بدانید که چشمه امید و دل گرمیتازهای به زودی برای شما فوران میشود.کتابهایی که شما را به زندگی امیدوار میکنند را بخوانید.به پارک یا کنار یک رودخاته بروید تا بتوانید قوای از دست رفته خود را باز بیابید.این حقیقت زندگی شماست پس بهتر است به جای این که خود را عذاب دهید با ان کنار بیاید.
شهریور: شما به شدت از دیگران انتفاد میکنید و توقعات بیش از حدی را از اطرافیانتان دارید. شما به خاطر این افکاری که دارید به سادگی نمیتوانید تصمیمیرا بگیرید.به جای این که با افکار منفی و امواجی منفی که از خود ساطع میکنید و به تمام اعضای خانواده و اطرافیانتان برخورد میکند بهتر است مثبت اندیشی را جایگزین ان کنید تا نه تنها خودتان و نیز عزیزانتان را نیز کمتر اذیت کنید.به خودتان قول دهید به جای این کارها از زندگی تان لذت ببرید.
مهر: شما در این روزها از بیکاری و یا شاید کم کاری که انجام میدادید رها شده اید و به شدت سخت کوش و فعال شده اید به همین دلیل خداوند نیز شما را یاری میکند و در مقام اجتماعی تان به شدت پیش رفت خواهید کرد و بیش از پیش سرتان شلوغ خواهد شد.خوشبختانه به دلیل روحیه بالا و انعطاف پذیری که دارید حتی اگر در محیط کار برایتان مشکلی پیش اید به سادگی مشکلات را کنار میگذارید و از پس انها بر میاید.
آبان: شما نقشههای بیش از حد بزرگی را در سر میپروردانید البته داشتن رویاهای بزرگ خوب است اما تا حدی که باعث پیشرفت شما شود نه این که تنها انها را در سر داشته باشید.برای رسیدن به رویاهای بزرگ ابتدا باید زندگی تان را پله به پله ارتقا ببخشید نه این که به یک باره از یک پله بخواهید به پلههای اخری صعود کنید.شما در فعالیتهایتان نیز کند عمل میکنید بهتر است کمیبر سرعت فعالیتها و کارهای زندگی تان بیافزاید.
آذر: شما انسانی هستید که با هیجانات وجودیتان زنده هستید در این روزها این هیجانات به شدت کاهش یافته است به همین دلیل شما به شدت دلسرد شده اید و در پی این راه نیستید که دوباره هیجانات شوق و ذوق زندگی را در خودتان بیدار کنید تنها ناامید شده اید بهتر است به جای نا امیدی دوباره این شوق و ذوق را در خود بیدار کنید.اتفاقات ناگواری پیش امده اند که شما خود را در تمامی انها مسئول میدانید به همین دلیل هیجانات تان فرو کش کرده اند به خود بقبولانید که شما هر کاری که از دست تان بر میامد انجام داده اید و این سرنوشت و اقبال بوده است که علی رغم تمام تلاش و کوشش شما چنین مشکلاتی پیش امد کرده اند.هر مشکلی دورهای دارد و به زودی به پایان میرسد دیگر خود را مقصر کاری ندانید و با امید به زندگی تان ادامه دهید.
دی: شما در زندگی تان فردی مثبت بین هستید به همین دلیل با تمام مشکلاتی که پیش میایند به راحتی مقابله میکنید و هیچ اتفاقی هر چند خیلی بزرگ باشد نمیتواند مانع شما شود.شما به تنهایی این احساس را در خود نگه نمیدارید بلکه با صحبتها و رفتارهای مثبت تان این موضوع را به دیگران نیز القا میکنید به همین دلیل خداوند راههای سعادت و خوشبختی را بیش از پیش بر سر راه شما قرار میدهد.استدلالها و آنالیزهای که در رابطه با دیگران انجام میدهید یا حدس میزنید کاملا به واقعیت میپیوندند اما توصیه میکنیم به انها زیاد اهمیت ندهید زیرا باعث میشوند که شما رفتاری نا عادلانه را پیشه خود کنید.
بهمن: شما مدام در فکر تعالی نقشهها و زندگیتان هستید.این افکار بسیار خوب و عالی هستند اما به خاطر داشته باشید که شما به هر قیمتی نباید راضی به تعالی خود باشید زیرا ممکن است افراد دیگر را با این کارهایتان از بین ببرید.اما اگر فعالیت و کارهای که انجام میدهید مثبت باشند به سادگی میتوانید پیش رفت کنید.در این اواخر کمی نگرانیهایتان زیاد شده است بهتر است این نگرانیها را از خودتان دور کنید زیرا قدرت تصمیم گیری صحیح را از شما میگیرند.تنها یک بار به این نگرانیها فکر کنید و بعد انها را رها سازید.
زنم از دیده بر دل روی مادر
منم مست کمان ابــروی مادر
گل از خجلت نقابی بر رخش زد
چو آمد عطر مشکین بــوی مادر
ز رنج بی حد و این خرمن غم
سپیدی خیمه زد بر موی مادر
به پروازم به دشت آرزوها
روم از بیکران ها سوی مادر
بسی آواره گشتم سوی هر کوی
ندیدم خوش تر از این خوی مادر
هزاران روی و لعل لب چه خواهم
چو دارم روی این دل جوی مادر
ز هر خار مغیلش گر رسد زخم
به تیماری روم بر کوی مادر
اسیری گشته ای ای طفل امید
اسیری در خم گیسوی مادر
پیشاپیش روز مادر رو به همه مادرای گل روی زمین تبریک میگیم!!
“فرزندم برنج بخور، من گرسنه نیستم.” و این اوّلین دروغی بود که به من گفت.
زمان گذشت و قدری بزرگتر شدم. مادرم کارهای منزل را تمام میکرد و بعد برای صید ماهی به نهر کوچکی که در کنار منزلمان بود میرفت. مادرم دوست داشت من ماهی بخورم تا رشد و نموّ خوبی داشته باشم. یک دفعه توانست به فضل خداوند دو ماهی صید کند. به سرعت به خانه بازگشت و غذا را آماده کرد و دو ماهی را جلوی من گذاشت. شروع به خوردن ماهی کردم و اوّلی را تدریجاً خوردم.
مادرم ذرّات گوشتی را که به استخوان و تیغ ماهی چسبیده بود جدا میکرد و میخورد؛ دلم شاد بود که او هم مشغول خوردن است. ماهی دوم را جلوی او گذاشتم تا میل کند. امّا آن را فوراً به من برگرداند و گفت: “بخور فرزندم؛ این ماهی را هم بخور؛ مگر نمیدانی که من ماهی دوست ندارم؟” و این دروغ دومی بود که مادرم به من گفت.
قدری بزرگتر شدم و ناچار باید به مدرسه میرفتم و آه در بساط نداشتیم که وسایل درس و مدرسه بخریم. مادرم به بازار رفت و با لباسفروشی به توافق رسید که قدری لباس بگیرد و به در منازل مراجعه کرده به خانمها بفروشد و در ازاء آن مبلغی دستمزد بگیرد.
شبی از شبهای زمستان، باران میبارید. مادرم دیر کرده بود و من در منزل منتظرش بودم. از منزل خارج شدم و در خیابانهای مجاور به جستجو پرداختم و دیدم اجناس را روی دست دارد و به در منازل مراجعه میکند. ندا در دادم که، “مادر بیا به منزل برگردیم؛ دیروقت است و هوا سرد. بقیه کارها را بگذار برای فردا صبح.” لبخندی زد و گفت:
“پسرم، خسته نیستم.” و این دفعه سومی بود که مادرم به من دروغ گفت.
به روز آخر سال رسیدیم و مدرسه به اتمام میرسید. اصرار کردم که مادرم با من بیاید. من وارد مدرسه شدم و او بیرون، زیر آفتاب سوزان، منتظرم ایستاد. موقعی که زنگ خورد و امتحان به پایان رسید، از مدرسه خارج شدم.
مرا در آغوش گرفت و بشارت توفیق از سوی خداوند تعالی داد. در دستش لیوانی شربت دیدم که خریده بود من موقع خروج بنوشم. از بس تشنه بودم لاجرعه سر کشیدم تا سیراب شدم. مادرم مرا در بغل گرفته بود و “نوش جان، گوارای وجود” میگفت. نگاهم به صورتش افتاد دیدم سخت عرق کرده؛ فوراً لیوان شربت را به سویش گرفتم و گفتم، “مادر بنوش.” گفت:
“پسرم، تو بنوش، من تشنه نیستم.” و این چهارمین دروغی بود که مادرم به من گفت.
بعد از درگذشت پدرم، تأمین معاش به عهده مادرم بود؛ بیوهزنی که تمامی مسئولیت منزل بر شانهء او قرار گرفت. میبایستی تمامی نیازها را برآورده کند. زندگی سخت دشوار شد و ما اکثراً گرسنه بودیم. عموی من مرد خوبی بود و منزلش نزدیک منزل ما. غذای بخور و نمیری برایمان میفرستاد. وقتی مشاهده کرد که وضعیت ما روز به روز بدتر میشود، به مادرم نصیحت کرد که با مردی ازدواج کند که بتواند به ما رسیدگی نماید، چه که مادرم هنوز جوان بود. امّا مادرم زیر بار ازدواج نرفت و گفت:
“من نیازی به محبّت کسی ندارم…” و این پنجمین دروغ او بود.
درس من تمام شد و از مدرسه فارغالتّحصیل شدم. بر این باور بودم که حالا وقت آن است که مادرم استراحت کند و مسئولیت منزل و تأمین معاش را به من واگذار نماید. سلامتش هم به خطر افتاده بود و دیگر نمیتوانست به در منازل مراجعه کند. پس صبح زود سبزیهای مختلف میخرید و فرشی در خیابان میانداخت و میفروخت. وقتی به او گفتم که این کار را ترک کند که دیگر وظیفهء من بداند که تأمین معاش کنم. قبول نکرد و گفت:
“پسرم مالت را از بهر خویش نگه دار؛ من به اندازهء کافی درآمد دارم.” و این ششمین دروغی بود که به من گفت.
درسم را تمام کردم و وکیل شدم. ارتقاء رتبه یافتم. یک شرکت آلمانی مرا به خدمت گرفت. وضعیتم بهتر شد و به معاونت رئیس رسیدم. احساس کردم خوشبختی به من روی کرده است. در رؤیاهایم آغازی جدید را میدیدم و زندگی بدیعی که سراسر خوشبختی بود. به سفرها میرفتم. با مادرم تماس گرفتم و دعوتش کردم که بیاید و با من زندگی کند. امّا او که نمیخواست مرا در تنگنا قرار دهد گفت: ”فرزندم، من به خوشگذرانی و زندگی راحت عادت ندارم.” و این هفتمین دروغی بود که مادرم به من گفت.
مادرم پیر شد و به سالخوردگی رسید. به بیماری سرطان ملعون دچار شد و لازم بود کسی از او مراقبت کند و در کنارش باشد. امّا چطور میتوانستم نزد او بروم که بین من و مادر عزیزم شهری فاصله بود. همه چیز را رها کردم و به دیدارش شتافتم. دیدم بر بستر بیماری افتاده است. وقتی رقّت حالم را دید، تبسّمی بر لب آورد. درون دل و جگرم آتشی بود که همهء اعضاء درون را میسوزاند. سخت لاغر و ضعیف شده بود. این آن مادری نبود که من میشناختم. اشک از چشمم روان شد. امّا مادرم در مقام دلداری من بر آمد و گفت:
“گریه نکن، پسرم. من اصلاً دردی احساس نمیکنم.” و این هشتمین دروغی بود که مادرم به من گفت.
سوار تاکسی شدم میگه مستقیم میری ؟
میگم : پ نه پ ...
میگه پ نه پ و کوفت این قرتی بازیا مال اینترنته
οοοοοοοοοοοοοοοοοοοοοοο
دوستام اومده بودن خونمون نشته بودیم دور سیستم تو فیس میچرخیدیم که اومریم تو این پیج یکی از بچه ها گفت . فیس بوکه؟ یکی گفت پ نه ... که همه گفتند پ نه پ و کوفت مرگ بگیری
οοοοοοοοοοοοοοοοοοοοοοο
با دوستم تو پارک بودیم گفتم بریم رو چمنا؟ گفت:» بشینیم؟
اینجا بود که به کاربرد مفید پــَ نه پـــَ پی بردم و گفتم پــَ نه پـــَ بِچَریم:|
یکی نیس به من بگه پــــَ نه پــــَ کوفت،زهر عقرب
οοοοοοοοοοοοοοοοοοοοοοο
گاو اولی:ماااااااااااا
گاو دومی:مااا؟
گاو اولی:پـــَ نه پـــَ اونا
گوساله هه که تازه به دنیا اومده: پـَ نه پـَ و کوفت!!!
οοοοοοοοοοοοοοοοοοοοοοο
یارو اومد نونوایی پول رو گذاشته رو میز،نونوا بهش میگه:نون میخوای
گفت:پــَ نه پـــَ اومدم عرق کنم برم:|
پــــَ نه پــــَ و درد زایــــــــــمون،به کجاش باید بخندیم؟؟؟؟؟؟
οοοοοοοοοοοοοοοοοοοοοοο
به مامانم میگم:یه دختر دیدم خوب،پاک،نجیب،تحصیل کرده...
میگه:میخوای بریم خواستگاریش؟
گفتم:پـــَ نه پــــَ گفتم دلت بسوزه:|
من جای مامانم بودم میگفتم پـــَ نه پـــَ و حناق!!! پـــَ نه پــــَ و کوفت
οοοοοοοοοοοοοοοοοοοοοοο
کفتر اول: بق بق بقو
کفتر دوم: بق بق بقو؟
کفتر اول: پـَ نه پـَ قوقولی قو قو
سگ همسایه که زیر درخت نشسته: پـَ نه پـَ و کوفت هاپ هاپ هاپ
οοοοοοοοοοοοοοοοοοοοοοο
رفتیم سفره خونه به دوستم می گم بلدی حلقه بدی می گه پـَ نه پـَ فقط خودت بلدی... گفتم یه بار دیگه بگی پـَ نه پـَ جای شیلنگ می ذارمت تو قلیون ازت کام می گیرم حلقه ش رو هم نگه می دارم واسه حلقه نامزدیت...
οοοοοοοοοοοοοοοοοοοοοοο
پـَ نه پـَ و کوفت , زهر ما و درد......
دکتر علی شریعتی.
οοοοοοοοοοοοοοοοοοοοοοο
شاید برای شما هم جالب باشه دونستن این مطلب که چرا ما
ایرانیها، به پاپ کرن میگیم چس فیل؟!
چون این خوراکی خوشمزه نه به فیل ربط داره نه به
…!!
اولین مدل پاپ کرن که وارد ایران شد، مربوط به یک شرکت
انگلیسی بود به اسم
چسترفیلد (Chesterfield)
و چون ما ایرانیها لهجه داریم در حد تیم ملی، این رو ساده
سازی کردیم و گفتیم چس فیل!
شناختن محصولات مختلف به اسم اولین برند، توی ایران خیلی
عادیه. مثل:
آدامس، تافت، تاید، ریکا، وایتکس، ماتیک، کلینکس، و
…
حالا شما میتونین با خیال راحت این خوراکی رو بخورین و
نگران چیزی نباشین
هرچی هم دوست دارین صداش کنین:
پاپ کرن، چس فیل، چسترفیلد، ذرت بو داده، گل بلال، یا هر
چیز دیگه.