-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 آبانماه سال 1390 12:59
چگونه میگویند: رنگین کمان هدیه به چشمانیست که تا پایان باران را همراهی می کنند؟ من تنها کسی بودم که باران ِ چشم هایم را همراه بودم اما رنگین کمانی نیست !!! شاید نکته در وجود ِآفتاب ِ چشمان ِ توست که کسوف کرده اند .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 آبانماه سال 1390 12:47
مراقب افکارت باش ، که به کلام تبدیل می شوند مراقب کلامت باش که به عمل منجر می شود مرافب اعمالت باش که به عادت تبدیل می شوند مرافب عاداتت باش که شخصیتت را می سازند و مراقب شخصیتت باش که سرنوشتت را رقم می زند.
-
آزمایش...
پنجشنبه 12 آبانماه سال 1390 13:28
اگر میخواهی بدانی چقدر ثروتمندی سکه هایت را نشمار قطره ای اشک بریز و دستانی که برای نریختنش دراز میشود را بشمار !!!
-
چهاربرادر
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 15:02
چهاربرادر خانه شان را به قصد تحصیل ترک کردند و آدمهای موفقی شدند. چند سال بعد، بعد از شامی که با هم داشتند در مورد هدایایی که برای مادرپیرشون که دور از اونها در شهر دیگه ای زندگی می کرد فرستادن صحبت کردن. اولی گفت: من خونه بزرگی برای مادرم ساختم ... دومی گفت: من یک سالن سینمای یکصد هزار دلاری در خانه ساختم. سومی گفت:...
-
داستان پیر مرد
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 14:49
یک پیرمرد بازنشسته، خانه جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید. یکی دو هفته اول همه چیز به خوبی و در آرامش پیش می رفت تا این که مدرسه ها باز شد. در اولین روز مدرسه، پس از تعطیلی کلاسها سه تا پسربچه در خیابان راه افتادند و در حالی که بلند بلند با هم حرف می زدند، هر چیزی که در خیابان افتاده بود را شوت می کردند و سروصداى...
-
داستانی عبرت آموز در مورد خرافات
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 14:46
روزی پسر بچه ای نزد شیوانا آمد و گفت: مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد. خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهر بیگناهم را نجات دهید. شیوانا سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دختر خردسالش را بسته و در مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد. جمعیت...
-
بازسازی مجدد دنیا
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 14:45
پدر در حال مطالعه روزنامه بوداما پسر کوچکش دست از مزاحمت وشیطنت بر نمیداشت. پدر خسته ازاین ماجرا یک ورق کاغذ را جدا کردکه نقشه دنیا بر روی ان دیده میشد ان را به چند قسمت جدا کرد و تحویل پسر بچه داد حالا کاری برای انجام دادن داری من به تو یه نقشه دنیارا تحویل دادم می خواهم تو ان را همان طوری که بوده به هم بچسبانی پدر...
-
آسانسور و مرد روستایی(طنز)
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 13:45
روزی، یک پدر روستایی با پسر پانزده سالهاش وارد یک مرکز تجاری میشوند. پسر متوّجه دو دیوار براق نقرهای رنگ میشود که بشکل کشویی از هم جدا شدند و دوباره بهم چسبیدند، از پدر میپرسد، این چیست؟ پدر که تا بحالدر عمرش آسانسور ندیده میگوید پسرم، من تا کنون چنین چیزی ندیدم، و نمیدانم. در همین موقع آنها زنی بسیار چاق را میبینند...
-
داستان جالب
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 13:42
ژاپن و در اوزاکا، شیرینیسرای بسیار مشهوری بود. شهرت او به خاطر شیرینیهای خوشمزهای بود که میپخت. مشتریهای بسیار ثروتمندی به این مغازه میآمدند، چون قیمت شیرینیها بسیار گران بود. صاحب فروشگاه همیشه در همان عقب مغازه بود و هیچ وقت برای خوشآمدگویی مشتریها به این طرف نمیآمد. مهم نبود که مشتری چقدر ثروتمند است. تا...
-
قورباغه و کرم
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 13:38
آنجا که درخت بید به آب می رسد، یک بچه قورباغه و یک کرم همدیگر را دیدند . آنها توی چشم های ریز هم نگاه کردند… …و عاشق هم شدند. کرم، رنگین کمان زیبای بچه قورباغه شد، و بچه قورباغه، مروارید سیاه و درخشان کرم.. بچه قورباغه گفت: من عاشق سرتا پای تو هستم، کرم گفت: من هم عاشق سرتا پای تو هستم. قول بده که هیچ وقت تغییر نمی...
-
پیغام گیر طنز تلفن مادربزرگ و پدربزرگ ها
جمعه 6 آبانماه سال 1390 20:54
ما اکنون در دسترس نیستیم؛ لطفا" بعد از شنیدن صدای بوق پیغام بگذارید: اگر شما یکی از بچه های ما هستید؛ شماره 1 را فشار دهید. اگر می خواهید بچه تان را نگه داریم؛ شماره 2 را فشار دهید. اگر می خواهید ماشین را قرض بگیرید؛ شماره 3 را فشار دهید. اگر می خواهید لباسهایتان را تعمیر کنیم؛ شماره 4 را فشار دهید. اگر می خواهید...
-
شوخی با حافظ
جمعه 6 آبانماه سال 1390 20:49
نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس دیدم به خواب حافظ توی صف اتوبوس گفتم سلام حافظ گفتا علیک جانم گفتم کجا روی تو؟گفت والله خود ندانم گفتم بگیر فالی گفتا نمانده حالی گفتم چه گونه ای تو گفتا در بند بیخیالی گفتم که تازه تازه شعروغزل چه داری گفتا که میسرایم شعر سپیدباری گفتم زدولت عشق ؟گفتا که کودتا شد گفتم رقیب پس چی؟گفتا که...
-
نظرات دانشجویان مختلف در مورد سوسک...! (طنز)
جمعه 6 آبانماه سال 1390 20:42
دانشجوی حقوق : با اینکه همیشه شاهد اعمال دانشجویان است ولی هیچوقت و در هیچ دادگاهی علیه آنان شهادت نمی دهد! دانشجوی جغرافیا : مکان ، آب و هوا و شرایط محیطی در او تاثیری ندارد چون او همه جا هست! دانشجوی مهندسی : شجاعتش برایم قابل تحسین است چون ماکت هر پل یا ساختمانی را که می سازم بدون توجه به احتمال تخریب آن ، به رویش...
-
آخی ....
جمعه 6 آبانماه سال 1390 08:59
یاد دوران بچگی بخیر
-
عکس هیجان انگیز
جمعه 6 آبانماه سال 1390 08:51
-
باز دوباره سلام...
چهارشنبه 4 آبانماه سال 1390 18:00
سلاممممممممممممممممممممممم! چطورین؟ببخشید که دیروز نتونستیم بیایم تو سایت.دیگه وقتی سر آدم شلوغ باشه همینه دیگه. امیدواریم تا حا لا از سایتمون راضی بوده باشید. ا!راستی راستی . . . نظر یادتون نره هااااااا!
-
نامه ای به خدا
چهارشنبه 4 آبانماه سال 1390 15:49
یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد متوجه نامهای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای به خدا ! با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند...در نامه این طور نوشته شده بود : خدای عزیزم بیوه زنی 83 ساله هستم که زندگیام با حقوق نا چیز باز نشستگی می گذرد. دیروز...
-
هرگز زود قضاوت نکن
چهارشنبه 4 آبانماه سال 1390 15:45
مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ سالهاش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد. به محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس میکرد فریاد زد: پدر نگاه کن درختها حرکت...
-
داستان کوتاه : پیرمرد عاشق
چهارشنبه 4 آبانماه سال 1390 15:41
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید.عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند. پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: «باید ازت عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه.» پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به...
-
یک حرکت زیبا
چهارشنبه 4 آبانماه سال 1390 15:33
چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند. اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند...
-
داستان جالب یک دونده
چهارشنبه 4 آبانماه سال 1390 14:58
از مشهد تا سکوی جهان؛ رفتم سربازی، هنوز ۴۵ روز نگذشته بود، که دلم برای خانواده ام تنگ شد. اما مرخصی ندادن، منم بدون مرخصی و پای پیاده، از مشهد تا طرقبه (۱۸ کیلومتر) دویدم و بعد از دیدن خانواده، دوباره از طرقبه تا مشهد را دویدم و رفتم پادگان … پادگان، که رسیدم دیدم گروهبان متوجه غیبت من و چند نفر دیگه شده، که همه رو به...
-
غلط نامه
چهارشنبه 4 آبانماه سال 1390 14:30
سه پایه: 3 تا آدم با حال که همیشه پایه هر حرکتی هستند وانت: اینترنت آزاد و بدون فیلتر اسلواکی: نرم و خرامان گام برداشتن نیکوتین: نوجوانی خوش سیرت نلسون ماندلا: نلسون اون وسط گیر کرده ورساچه: به ترکی، اون ساک رو بده Johnnie Walker: جنایتکاری که به قدم زدن علاقه دارد هنگام: پا مرغی کته ماست: این گربه مال ماست کره گیاهی:...
-
چرا انقدر نگرانید؟ ...!!!
چهارشنبه 4 آبانماه سال 1390 14:18
فقط دو چیز وجود داره که نگرانش باشی: اینکه سالمی یا مریض. اگر سالم هستی، دیگه چیزی نمونده که نگرانش باشی؛ اما اگه مریضی، فقط دو چیز وجود داره که نگرانش باشی: اینکه دست آخر خوب می شی یا میمیری. اگه خوب شدی که دیگه چیزی برای نگرانی باقی نمی مونه؛ اما اگه بمیری، دو چیز وجود داره که نگرانش باشی: اینکه به بهشت بری یا به......
-
پ ن پ های ما دو تا
دوشنبه 2 آبانماه سال 1390 21:15
اینم پ ن پ هایی که ما ازشون لذت می بریم: - رفتیم غار علیصدر. به رفیقم خفاش نشون دادم. میگه وای خفاشه! پــ نه پـــ بتمن بود. اجاره خونه گرونه اینجا سکونت دارن فعلا!!! - به یارو راننده میگم: آقا اگه میشه یکم سریعتر. الان هواپیما میپره... میگه: بسلامتی مسافرین؟ ... پــ نه پـــ... فندک هواپیما دیشب دستم جامونده، میرم بدم...
-
ما یعنی نداو نگار
دوشنبه 2 آبانماه سال 1390 21:01
سلام چطورین؟ خوبین؟ من (ندا) و نگار یه جورایی مدیر این سایتیم ولی این سایت مال همه اس. اگه به سایتمون سر زدینُ به دوست و آشناهاتون هم بگید بیان و لذت ببرن خوشحال میشیم.
-
سلام...
دوشنبه 2 آبانماه سال 1390 19:51
سلامی چو بوی خوش آشنایی بدان مردم دیده روشنایی درودی چو نور دل پارسایان بدان شمع خلوتگه پارسایی...